مي توان جريان روشنفکري در ايران را در يک تقسيم بندي کلي به روشنفکري ديني و غير ديني تقسيم کرد. بدين سان، روشنفکران، هر يک، در يکي از جريان هاي پنج گانه ي پيش گفته جاي مي گيرند. بيشترين تأثير اين جريان بر جامعه به دوره ي پس از انقلاب مشروطه باز مي گردد. از همين زمان است که واژه ي «منور الفکر» پا به ميدان ادبيات سياسي کشور ما نهاد و تا امروز تأثير خود را بر امور سياسي جامعه حفظ کرده است.

1- تعريف و انواع جريان روشفنکري

«روشنفکر» را به نوگرا، تجدد پرست و آنکه رواج آيين و افکار نو را پي مي جويد و منسوخ شدن آيين کهن را در هدف دارد، تعريف کرده اند. (1)
اما «روشنفکر» در اصل به کسي مي گويند که داراي فکري باز، ذهن بصير و انديشه اي روشن نسبت به امور است. مفهوم متضاد اين واژه «تاريک فکر»، معادل کلمه ي «متحجر» است و کنايه از کسي است که به هيچ روي از عقايد کهنه ي خود دست بر نمي دارد. (2) بدين سان، متحجر کسي است که از نظر فکر و ذهن هيچ انعطافي ندارد و همچون سنگ از جمود و سکون برخوردار است. مي توان با توجه به ادبيات ديني، واژه ي روشنفکر را مترادف با کلمه ي «بصير» دانست. در اين مفهوم، روشنفکر راستين کسي است که گوشي شنوا و چشمي بينا دارد و ذهن او با نور معرفت الهي روشن است و حق را از باطل به خوبي باز مي شناسد. با توجه به اين معنا، روشنفکري در مقابل بي بصري، کوري، جهالت، حيرت و ضلالت قرار دارد. (3) متأسفانه ادبيات سياسي امروز اين مفهوم از روشنفکري را که داراي معنايي مثبت است، فراموش کرده است. روشنفکر در ادبيات سياسي امروز، ترجمه واژه ي غربي Intellectual است که همزمان با عصر مشروطه پا به ادبيات سياسي کشور گذاشت و به «منور الفکر» ترجمه شد. واژه ي «روشنفکر» را فرهنگستان ادب در اوايل دهه 1320 ش. بر جاي واژه ي «منور الفکر» نهاد. اين واژه به يک لحاظ، به کساني اطلاق مي شد که به وحي و دخالت خداوند در امور در روزمره اعتقادي نداشتند و به لحاظي ديگر مراد از آن کساني بودند که با آموزش اروپايي با نظام آموزشي نو آشنا بودند. ويژگي بسياري از اين روشنفکران نکوهش عوام و گذشته ي کشور و توجه به آينده و نوگرايي بود. (4)
از آنچه گذشت، روشن مي شود که ارائه تعريفي يگانه براي جريان روشنفکري در ايران کاري دشوار و بلکه ناممکن است. مي توان گفت در دوره ي معاصر، ايران شاهد دو نوع جريان روشنفکري ديني و غير ديني بوده است که هر يک از شاخه هاي روشنفکري فرعي نيز برخوردار بوده اند. از اين رو، نخست شاخه هاي روشنفکري ديني و سپس فروع روشنفکري غير ديني را به تعريف مي گذاريم:
1- جريان روشنفکري صحيح ديني: (5) منظور جرياني است که با هدف حفظ و استمرار اسلام ناب محمدي (ص) از يک سو با رکود فکري، سطحي نگري، مقدس مآبي و تنگ نظري به مقابله برخاسته است و از سوي ديگر انفعال در مقابل انديشه هاي وارداتي و غير منطقي را بر نمي تابد و التقاط فکري را رد مي کند و چهره اي روشن و ناب از اسلام بر اساس مقتضيات زمان و مکان ارائه مي دهد.
2- جريان روشنفکري التقاطي ديني: روشنفکراني که در اين جريان جاي مي گيرند، دغدغه ي ديني داشته اند، اما تحت تأثير مکاتب وارداتي غربي، مانند ليبراليسم، مارکسيسم و ناسيوناليسم، در صدد ارائه اسلام مدرن بر آمده اند و نتيجه ي کار آنها دوري از اسلام راستين و ارائه افکار التقاطي بوده است.
3- جريان روشنفکري لائيک يا سکولار: اين جريان استمرار جريان روشنفکري غربي است که دين را امري شخصي مي داند و با اعتقاد به سکولاريزم، اومانيسم و ليبراليسم، مي کوشد کشور را به سوي ارزش ها و آموزه هاي غربي سوق دهد.
4- جريان روشنفکري الحادي: اين جريان به صورت بنيادي با دين و باورهاي مذهبي در ستيز است و بيشتر از تفکرات سوسياليستي يا مارکسيستي برخوردار است.

2- تاريخچه

هر يک از انواع جريان روشنفکري، تاريخچه اي ويژه دارد. روشنفکري صحيح اسلامي، تداوم همان جريان اصيل اسلامي است که حتي پيش از رويارويي مردم ما با فرهنگ و تمدن غرب در عصر قاجار وجود داشته است. روحانيت اصيل و عالمان روشن ضمير حوزه هاي علميه پديد آورندگان آن محسوب مي شوند. مي توان گفت که اين جريان ادامه ي اسلام ناب است که از پيامبر (ص) آغاز مي شود و با ائمه اطهار (ع) استمرار مي يابد و سرانجام به علماي صالح و روحانيت اصولي مي رسد. روحانيان اصولي، که در مقابل اخباريان قرار داشتند، بر خلاف ديدگاه هاي «عقل ستيز» اخباريان و ناتواني آنان براي پاسخگويي به نيازهاي زمان، بر جامعيت شريعت، اجتهاد و پذيرش صلاحيت عقل براي تشخيص احکام شرعي پاي مي فشردند و از اين رو، به مسائل مستحدثه و نيازهاي زمان به خوبي پاسخ مي گفتند.
اين جريان در دوره ي پهلوي به دست روحانيت انقلابي افتاد که به مقابله با افکار تحجر گرايانه و مقدس مآبانه کساني همچون طرفداران انجمن حجتيه و مخالفان دخالت اسلام در سياست پرداختند و با رهبري امام خميني (ره)، انقلاب اسلامي را به پيروزي رساندند. از جمله افراد شاخص اين جريان مي توان از علامه سيد محمد حسين طباطبايي و شهيد آيت الله مرتضي مطهري نام برد که مظهر روشنفکري صحيح اسلامي بودند. آنان با شجاعت و انصاف علمي و با دلايل متقن و محکم از اسلام ناب به مقابله با تفکرات ليبرال، مارکسيستي و ناسيوناليستي برخاستند و بدون انفعال پاسخگوي نيازهاي فکري زمان شدند. رهبر معظم انقلاب اسلامي در تجليل از شخصيت علامه مرتضي مطهري با توجه به ديدگاه روشنفکري صحيح او مي فرمايد:
شهيد مطهري با ايمان، علم و اعتماد به نفس والاي خود و همچنين ادب و انصاف علمي در آن سال ها [ي قبل از پيروزي انقلاب] شجاعانه وارد ميدان شد و با يک مواجهه ي صحيح و علمي در مقابل تفکرات مارکسيستي و ليبراليستي، توانست چهره ي روشن و نابي را از تفکرات اسلامي ارائه دهد و جريان روشنفکري اسلامي صحيحي را پايه گذاري نمايد که در واقع مبناي بخش عمده اي از جريان فکري انقلاب اسلامي شد. (6)
هم اينک نيز اين حرکت به رهبري هوشمندانه ي حضرت آيت الله خامنه اي و فقهاي اسلام ولايتي با عنوان «جنبش آزاد انديشي ديني» استمرار دارد.
تاريخچه ي جريان دوم به آن دسته از متفکران مسلماني باز مي گردد که تحت تأثير مکاتب غربي بودند. برجسته ترين چهره هاي اين جريان دو نفر بودند: نخست، مهندس مهدي بازرگان که تحت تأثير افکار ليبرال غرب قرار داشت و (7) دوم، دکتر علي شريعتي که از افکار سوسياليستي اثر پذيرفته بود. (8)
اين دو متفکر به دليل تحصيل در دنياي غرب و فقدان آشنايي عميق با مباني اسلامي، هر چند اهل دين و دغدغه ي ديني بودند، از روشنفکران التقاطي به شمار مي روند. مهندس بازرگان با تلاش براي تفسير تجربي و علمي قرآن، اثبات علمي بودن دين اسلام، تلفيق اسلام و ناسيوناليزم و انطباق مباني اسلامي بر برخي مباني دموکراسي غربي در صدد مدرنيزه کردن اسلام بر آمد. البته کوشش هاي او در مجامع روشنفکري و جوانان روشنفکر مسلمان اثر مي نهاد و آنان را به علمي بودن و جاودانگي آموزه هاي اسلام اميدوار مي کرد، اما در همان حال بستر انحرافات بعدي افراد را به سوي مکاتب غربي فراهم مي نمود.
دکتر علي شريعتي نيز با کتاب ها و سخنراني هاي خود پيش از پيروزي انقلاب، نفوذ فراواني در ذهن جوانان دانشگاهي و روشنفکران داشت و در حسينيه ارشاد فعاليت مي کرد.
حسينيه ارشاد را محمد همايون، ناصر ميناچي و شهيد مطهري در سال 1364 ش. به عنوان مؤسسه ي خيريه ي تعليماتي و تحقيقات علمي و ديني تأسيس کردند. علاوه بر شهيد مطهري، که سخنران اين حسنيه بود، محمدتقي شريعتي و از سال 1347 دکتر علي شريعتي فرزند او نيز در اين پايگاه سخنراني مي کردند. به دليل اختلاف نظر شهيد مطهري با ميناچي بر سر اداره ي حسينيه و اختلافات فکري با دکتر شريعتي، شهيد مطهري در پايان سال 1349، مؤسسه را ترک کرد و اين تشکل در اختيار دکتر علي شريعتي قرار گرفت. با رفتن شهيد مطهري روحانيان ديگري همچون محمدتقي فلسفي، شهيد باهنر، هاشمي رفسنجاني و خزعلي نيز حسينيه را ترک کردند. (9) دکتر شريعتي نيز از اين رويداد خوشحال بود. (10)
حسينيه ي ارشاد در آبان 1351به دليل ترس رژيم پهلوي از فعاليتهاي آن، تعطيل شد. پس از آن دکتر شريعتي تا مهر 1352 آزاد ماند و در اين زمان دستگير شد و پس از 18 ماه زنداني در نوروز سال 1354 آزاد گشت؛ اما در 29 خرداد 1356 در لندن بر اثر سکته ي قلبي درگذشت و انقلابيون از اين حادثه عليه رژيم پهلوي بهره برداري کردند. (11)
دکتر شريعتي از يک سو به دليل خلاقيت فکري و سخنرانيهاي پرجاذبه، مايه ي اميد انقلابيون مسلمان به شمار مي آمد؛ چون جوانان را به سوي خود جذب مي کرد و اين کار پسند رژيم پهلوي نبود و در دل رژيم رعب ايجاد مي کرد. اما از جهت ديگر حملات تند او به روحانيت شيعه موجب نگراني شديد انقلابيون مسلمان مي شد؛ چون باعث انحراف مسير مبارزه مي گرديد و از اين رو از نظر رژيم امري پسنديده به نظر مي آمد.
رژيم پهلوي به دليل وابستگي اش به نظام سرمايه داري آمريکا، مارکسيست ها را دشمن خود مي دانست و از اقداماتي که عليه تفکرات کمونيستي از سوي دکتر شريعتي صورت مي گرفت، سود مي برد. از سوي ديگر دکتر شريعتي حملات خود را به سوي روحانيت نشانه برده بود که رژيم سکولار پهلوي آنان را دشمن خود محسوب مي کرد. شريعتي شيعه را به علوي و صفوي تقسيم مي کرد و به تبع آن به روحانيت علوي و صفوي اعتقاد داشت. تشيع علوي را تشيع سرخ، انقلابي، آزاديخواه و عدالت طلب، اما تشيع صفوي را همکار صاحبان قدرت، تشيع سياه و مذهب عزا مي شمرد. (12) او تقليد در تشيع علوي را تأييد مي کرد؛ اما تقليد در تشيع صفوي را «صم، بکم و عمي» بودن مردم در برابر کساني مي دانست که لباس رسمي دين بر تن دارند. (13) شريعتي به تبع رواج تشيع صفوي، دوره صفويه را کاملا منفي ديد؛ در حالي که واقعيت تاريخي چيزي ديگر را نشان مي دهند. رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه اي (مدظله) مي فرمايد:
اين جانب بر خلاف کساني که صفويه را در چشمها ضد ارزش کردند، تأکيد مي کنم که صفويه بزرگترين حق را به دانش فقاهت و کلام شيعي دارند. زيرا آنها بودند که راه را باز کردند و علماي شيعه را در اين سطح پرورش دادند. (14)
گفتني است که ديدگاه دکتر شريعتي نسبت به روحانيت علوي و صفوي ثابت نماند. روحانيت علوي همچون امام خميني (ره)، آيت الله بروجردي و کاشف الغطاء درنظر او در حد استثناء بودند. با گذشت زمان نگاه او به روحانيت رسمي بدبينانه تر شد و اميدش به روحانيون کم تر گشت؛ (15) چنان که نوشته است:
اسلام فردا، ديگر اسلام ملا نخواهد بود، اسلام قم و مشهد نيز تغيير خواهد کرد. (16)
همچنين ادامه مي دهد:
اسلام فردا، ديگر اسلام مفاتيح نيست، اسلام قرآن است. تشيع فردا ديگر تشيع شاه سلطان حسين نيست، تشيع حسين است. (17)
شريعتي در جاي ديگر مي نويسد که «اسلام روشنفکري» را قبول دارد و در ادامه مي آورد:
اکنون خوشبختانه، همانطورکه دکتر (مصدق) تز «اقتصاد منهاي نفت» طرح کرد... تز «اسلام منهاي آخوند» در جامعه تحقق يافته است. (18)
البته تز «اسلام منهاي روحانيت» او که به تعبير امام خميني (ره)يعني «لا اسلام» (19) مورد پسند رژيم پهلوي بود.
محمدرضا پهلوي از دشمنان خود با تعبير «ارتجاع سرخ» و «ارتجاع سياه» ياد مي کرد. «ارتجاع سرخ» در نظر او مارکسيست ها يا کمونيستها بودند که با حمايت دولت ابر قدرت شوروي عليه شاه مبارزه مي کردند و منظورش از «ارتجاع سياه » روحانيت بود. بر اين اساس، رژيم از سويي نسبت به فعاليتهاي دکتر شريعتي ناراضي و حساس بود؛ زيرا با طرح تشيع سرخ علوي شور انقلابي در جامعه مي آفريد و اين مورد بهره برداري انقلابيون قرار مي گرفت و از جهت ديگر از فعاليت او خرسند بود؛ چون دشمنان مشترک (مارکسيسم و روحانيت رسمي) را مي کوبيد. شيوه ي برخورد ساواک با دکتر شريعتي نيز مؤيد همين حقيقت است.
گفتني است که دکتر شريعتي با وجود مخالفت با مارکسيسم، به دليل ناديده انگاشتن بعد معنوي انسان از بسياري اصطلاحات و مفاهيم ماترياليستي همچون فلسفه ي تاريخ، ديالتيک، زير بنا و روبنا براي تفسير اسلام بهره مي گرفت. (20)
او همچون برخي ديگر از روشنفکران مذهبي در اين دوره مي کوشيد تا اسلامي نوگرا ارائه کند. شريعتي تحت تأثير آموزه هاي غربي در پي اصلاح دين با عنوان پروتستانتيزم اسلامي بود. (21) او از مطالعات اسلامي بهره مند بود؛ اما حوزه تخصص اش جامعه شناسي و تاريخ بود و به عبارت ديگر، متخصص اسلام نبود. اشتباه بزرگ شريعتي اظهار نظر در حوزه ي غير تخصصي خود بود. بر همين اساس شهيد مرتضي مطهري در نقد کتاب اسلام شناسي مي نويسد:
در اوايل ارديبهشت /51 جزوه هاي 15- 16 حسينه را تحت عنوان اسلام شناسي خواندم و آنچه به نظرم مي رسد يادداشت مي کنم:
اولا به نظر من اين جزوه چيزي که نيست اسلام شناسي است. حداکثر اين است که بگويم اسلام سرايي يا اسلام شاعري است؛ يعني اسلام، موضو ع و سوژه ي يک نوع شعر و تخيل، ولي به صورت نثر شده است و البته زيبا هم سروده شده است و بيشتر از سوسياليسم و کمونيسم و ماترياليسم تاريخي و اگزيستانسياليسم مايه گرفته است تا اسلام... اگر ما بخواهيم اسلام را بشناسيم، مانند هر مورد ديگر بايد محتواي اسلام را از کتاب و سنت قولي و عملي قطعي طرح کنيم و مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم. در اين جزوه آن چيزي که طرح نشده است، متون اصلي اسلام است. (22)
اين نوع تفکر آثار منفي فراواني بر خوانندگان آثار دکتر شريعتي مي گذشت، نظريه ي اسلام روشنفکري يا اسلام منهاي روحانيت او مردم را از متخصصان اصلي دين، يعني مراجع و روحانيان، جدا مي کرد و تلاش براي ارائه اسلام جديد با استفاده از مکاتب غربي افراد متأثر را دچار افکار التقاطي و در نتيجه گمراه مي ساخت.
نتيجه ي کوشش هاي فکري متفکران برجسته ي اين جريان ارائه يک اسلام التقاطي بود و پي آمدهاي زيانبار فراوان آن براي هواداران هنوز هم پا برجا است. فقدان شناخت عميق از اسلام و دوري از روحانيت اصيل باعث گرديد تا اين جريان روشنفکري، اسلام را با مکاتب انحرافي در هم آميزد. قابل توجه است که هم اکنون دولت هاي غربي مخالف اسلام ناب محمدي (ص) جريان روشنفکري دوم را از نظر مادي و معنوي پشتيباني مي کنند. (23)
جريان سوم روشنفکري در دوره ي قاجار و به ويژه پس از ورود افکار غربي در عصر مشروطه نضج گرفت. روشنفکران اين جريان، نخستين نمايندگان انديشه هاي غربي بودند. کساني مانند ميرزا ملکم خان، ميرزا فتحعلي آخوند زاده، ميرزا حسين خان سپهسالار و سيد حسن تقي زاده افکار ليبراليستي، اومانيزم و سکولار خود را به تدريج در ايران طرح کردند. غربي کردن کشور در همه ي ابعاد از جمله اهداف اين گروه بود. اعضاي اين جريان در دوران پهلوي کارگردان و کارگزار نظام سلطنتي براي غربي کردن کشور بودند و البته برخي از آنان چون آزادي به سبک غربي در بعد سياسي را در نظام استبدادي پهلوي تحقق پذير نمي ديدند، بر رژيم پهلوي خرده مي گرفتند.
جريان چهارم روشنفکران نيز پس از انقلاب مشروطه و تأثير پذيري آنان از افکار کمونيستي و سوسياليستي پديد آمد. ويژگي مهم اين جريان الحاد و ضديت با دين اسلام بود. جريان چهارم نيز خصلت گذشته ستيزي و نوگرايي داشت، اما نوگرايي اش در تحقير و تمسخر دين و متدينان تجلي يافته بود. مي توان گفت، به استثناي جريان اول روشنفکري، سه جريان ديگر، به بيگانگان وابسته بودند. اين وابستگي براي برخي از لحاظ فکري و براي برخي ديگر، فکري و عملي بود.
در مجموع به استثناي جريان روشنفکري صحيح اسلامي، نتيجه ي عملکرد ديگر جريان ها براي کشور منفي بوده است. اين سه جريان که مي توانيم آنها را «جريان جديد» بناميم، به تعبير رهبر معظم انقلاب از همان آغاز بيمار متولد شدند (24) و فرجام آنها وابستگي کشور به بيگانگان است.

3- مباني فکري

روشن است که مباني فکري جريان هاي چهارگانه متفاوت است. مباني فکري جريان اول همان مباني فکري جريان اصيل اسلامي است که عبارتند از:
- وحدت دين و سياست؛
- توحيد يا خدامحوري؛
- نبوت؛
- معاد؛
- امامت؛
- عدالت؛
- مهدويت؛
- مرجعيت و ولايت فقيه؛
- اسلام فقاهتي؛
- پيوند اسلام با روحانيت؛
- استبداد ستيزي؛
- استعمار ستيزي؛
- دفاع از تماميت ارضي کشور اسلامي؛
- مردم سالاري ديني؛
- آزادي خواهي؛
افزون بر آنچه ذکر شد، مبارزه با تحجرگرايي و عدم انفعال و خودباختگي در مقابل غرب را مي بايست از مباني مهم جريان روشنفکري صحيح اسلامي برشمرد.
جريان دوم يعني روشنفکري منحرف اسلامي نيز در شاخه ي اول خود ترکيب اسلام با ليبراليزم و ناسيوناليزم را مبنا قرار داده است و شاخه ي دوم، التقاطي از اسلام و سوسياليزم است. دو مبناي مشترک اين جريان عبارتند از: غرب گرايي و نوگرايي ديني يا اصلاح دين.
ويژگي ها يا نواقص مهم روشنفکري منحرف ديني را به قرار زير مي توان برشمرد:
- تلاش براي ارائه ي اسلام مدرن بر اساس ليبراليزم يا سوسياليزم؛
- سعي در التقاط اسلام با ناسيوناليزم؛
- اعتقاد به اسلام منهاي روحانيت. اين امر سرچشمه ي بسياري از انحرافات بوده است؛ زيرا با چنين مبنايي نتوانسته اند آموزه هاي ديني را از متخصصان برگيرند؛
- انفعال در برابر غرب و احساس حقارت در برابر پيشرفت هاي مادي آن؛
- اعتقاد به برتري علم تجربي و سعي در تفسير و تأويل مفاهيم قرآن و متون مذهبي بر اساس آن.
مباني فکري جريان چهارم نيز همان مباني، جريان مارکسيستي است که عبارتند از:
- ماترياليسم ديالک تيک؛
- الحاد، نفي خدا و دين؛
- نفي مالکيت خصوصي؛
- زيربنا بودن اقتصاد؛
- تضاد طبقاتي؛
- ماترياليسم تاريخي.
همچنين بايد از شاخه روشنفکري جريان سلطنت طلب نام برد که مباني فکري آنان همچون روشنفکران لائيک اما با حفظ نظام سلطنتي است.
مهم ترين مباني فکري روشنفکري لائيک نيز به قرار زير است:
- سکولاريزم (جدايي دين از سياست)؛
- اومانيسم (اصالت انسان)؛
- مادي گرايي؛
جريان روشنفکري از آن حد تأثير و توانمندي برخوردار نبوده است که سازمان ها و احزابي ويژه بر پا کند. بلکه بايد فعاليت آنها را به دليل وابستگي به جريان هاي پيش گفته، در چارچوب احزاب و سازمان هاي آنها ديد. بسياري از روشنفکران به صورت سازماني در هيچ حزب و تشکيلات سياسي و گروهي عضو نيستند.

پي نوشت :

1. نک: لغت نامه ي دهخدا ذيل واژه ي روشن فکر.
2. همان، ذيل واژه ي متحجر.
3. نک: به آيات قرآن کريم؛ يوسف (12)، آيه 108؛ فاطر (25)، آيه 19؛ انعام (6)، آيه 5؛ رعد (13)، آيه 16. همچنين سخن امام علي (ع) که فرمود: انما البصير من سمع فتفکر و نظر فأبصر... ميزان الحکمه، ج 1، حديث 1732.
4. نک: مهرزاد بروجردي، روشنفکران ايراني و غرب، ترجمه ي جمشيد شيرازي، ص 42- 44؛ فرهاد شيخ فرشي، روشنفکري ديني و انقلاب اسلامي، ص 58 - 59.
5. اين تعبير از بيانات مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي اخذ شده است. نک: بيانات ايشان در ديدار با اعضاي هيأت علمي همايش جهاني حکمت مطهر 1382/12/18.
6. بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار با اعضاي هيأت علمي همايش جهاني حکمت مطهر 1382/12/18.
7. نک: مجتبي سلطاني، خط سازش، ج 1، ص 129- 158.
8. به عنوان نمونه نک: شريعتي، اسلام شناسي درس هاي ارشاد، همچنين کتاب حسين وارث آدم (مجموعه ي آثار ج19).
9. نک: سرگذشتهاي ويژه، ج 1، ص 66.
10. نک: شريعتي در اسناد ساواک، ج 2، ص 79 و جريان ها و جنبش ها...، ص 285.
11. همان، جريان و جنبش ها...، ص 286 - 287.
12. علي شريعتي، تشيع علوي و تشيع صفوي (مجموعه ي آثار 9)، ص 14- 15.
13. همان، ص 237.
14. روزنامه ي همشهري، 31خرداد، ش 998.
15. ر.ک. رسول جعفريان، شريعتي و روحانيت (1376)، ص 23-24.
16. دکتر شريعتي، با مخاطب هاي آشنا، ص 141.
17. همان.
18. همان، ص 8.
19. امام خميني، نقش روحانيت در اسلام، ص 53.
20. در اين باره نک به کتاب حسين وارث آدم (مجموعه ي آثار، ج 19) و اسلام شناسي درسهاي ارشاد.
21. نک: درآمدي بر مباني فکري انقلاب اسلامي، ص 222 - 230.
22. نک: علي ابوالحسني (منذر)، شهيد مطهري افشاگر توطئه، ص 417 - 418 همچنين به صفحات آخر کتاب که کپي دست نوشته شهيد مطهري است مراجعه شود.
23. دکتر عبد الکريم سروش را مي توان ادامه دهنده ي اين جريان برشمرد.
24. بيانات آيت الله خامنه اي، 77/2/22 و 69/5/23.

منبع: کتاب جريان شناسي سياسي ايران معاصر